۱- «ابتلا به کرونا قطعا به مرگ منجر میشه!»
◾️هنوز خیلی چیزها درمورد کرونا نمیدونیم، اما تا اینجا به نظر میاد یک عفونت ویروسی ملایمه. حدود ۲٪ فوت میکنند، و ۱۸ تا ۲۰٪ به شدت مریض میشن. پس ابتلا به کرونا در حکم مرگ نیست.
۲- «فقط چینیها کرونا میگیرند.»
◾️تو چین شروع شد ولی همه میتونند بگیرند. بیماریهای مسری کاری به مرز ندارند. همه آسیبپذیر هستند.
۳- «کرونا خطرناکترین ویروسه.»
◾️غلطه! ویروسهای خطرناکتری داریم، مثل ابولا، که درصد بسیار بیشتری رو میکشه.
۴- «پوشیدن ماسک از ابتلا به کرونا جلوگیری میکنه.»
◾️ماسک صورت یه حس امنیت ایجاد میکنه، ولی ماسک معمولی اثری نداره. ماسک N95 موثره، ولی بشرطی که درست پوشیده شده باشه، به نحوی که تمام حاشیهاش کاملا به صورت چسبیده باشه.
۵- «کرونا از سوپ خفاش اومده»
◾️قطعا غلطه. میدونیم کرونا از یک بازار گوشت تازه در ووهان شروع شد. چند فرضیه در مورد آغاز این بیماری مطرح هست، اما قطعا از کسی که سوپ خفاش خورده نیومده.
با این راهکار قطعی از ابتلا به کرونا جلوگیری کنید!
یک پزشک متخصص بیماریهای عفونی و گرمسیری، بهترین راه مقابله با ویروس کرونا را تقویت سیستم ایمنی بدن به چند روش مختلف عنوان کرد.
آیا استفاده از ویتامین سی، سیر، پیاز، مرکبات و غیره ,تاثیری در پیشگیری از آلوده شدن به ویروس کرونا را دارد، جواب پزشک : استفاده از اینگونه موارد تاثیری ندارد اما شستن و ضد عفونی کردن دست ها در طول روز و اجتناب از زدن دست به صورت، چشم و دهان حدود ۶۵ درصد می تواند مانع آلوده شدن و گسترش ویروس ها گردد.
وی از دیگر راههای تقویت سیستم ایمنی بدن در مقابله با ویروس کرونا را استفاده از کپسول پروبیوتیک، شربت یا قرص روی و دارو یا ریشه گیاهی جنسینگ عنوان کرد و گفت: استفاده از اینگونه داروها موجب افزایش مقاومت هر چه بیشتر سیستم ایمنی بدن در مقابله با ویروس کرونا دارد.
وکپسول پروبیوتیک از جمله داروهایی است که برای درمان بیماری اسهال کودکان مورد استفاده قرار می گیرد اما تاثیر بسزایی در پیشگیری از عفونت های تنفسی و ویروسی دارد.
کسی که حرف غیرمنطقی و بیهوده ای بزند و با لج بازی روی حرف خودش پافشاری کند ، می گویند " مرغش یک پا دارد "
فرمانروای جدیدی به شهر ملا نصرالدین آمده بود و هریک از بزرگان شهر مجبور بودند طبق آداب و رسوم آن زمان ، به دیدن حاکم بروند و برایش هدیه ای ببرند . ملا نصرالدین این کارها را دوست نداشت . اما هرچه بود ، او هم یکی از بزرگان شهر به حساب می آمد و باید به دیدن حاکم جدید می رفت . ملا نصرالدین به همسرش گفت : " یکی از مرغهای خانه را بگیر و بپز تا برای حاکم ببرم ." همسرش مرغی را خوب پخت و در سینی بزرگی گذاشت . دور و بر آن را با سبزی و چیزهای دیگر تزئین کرد و بعد پارچه تمیزی روی غذا کشید و به دست ملا نصرالدین داد . بوی مرغ ، دل ملا نصرالدین را برد و با خود گفت : کاش حاکم جدیدی نداشتیم که مجبور باشم این غذای خوشبو و خوشمزه را برای او ببرم . اگر این جور نبود ، الان با همسرم می نشستیم و یک شکم سیر غذا می خوردیم . اما چاره ای نبود . ملا نصرالدین سینی غذا را روی دست گرفت و به راه افتاد . در راه دو سه بار سرپوش غذا را برداشت و به مرغ پخته نگاهی انداخت . گرسنه اش بود . حتی اگر گرسنه هم نبود ، مرغ توی سینی بدجوری وسوسه اش می کرد .
فکرهای جورواجور درباره سهیم شدن در آن غذا از ذهنش می گذشت . خلاصه بوی خوب غذا کار خودش را کرد و ملا نصر الدین دیگر نتوانست قدم از قدم بردارد . سرپوش غذا را برداشت و یک ران مرغ را کند و به دندان کشید . لب و دهنش را که پاک کرد ، با خود گفت : این چه کاری بود من کردم ؟ حالا اگر حاکم بپرسد یک لنگ مرغ چه شده ، جوابش را چه طور بدهم ؟ کاش برگردم و فردا با مرغ پخته دیگری به دیدنش بروم . کمی با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که همان مرغ را به حاکم هدیه دهد .
در زمان های دور حاکمی با لباس مبدل برای سرکشی و درک اوضاع به میان مردم می رفت. از قضا روزی از محلی می گذشت، سه مرد با هم در حال گفتگو بودند حاکم از آنان اجازه گرفت تا لحظه ای در کنارشان باشد.
یکی از مردان گفت آرزو دارم فرمانده لشگر کشورم باشم، دومی گفت من دوست دارم وزیر دارائی کشور باشم و سومی آهی کشید و گفت شنیده ام حاکم همسر زیبائی دارد مثل ماه ای کاش می شد من شبی را در کنار همسر حاکم می گذراندم.
حاکم که کناری نشسته بود پس از شنیدن آرزو های آنان از جمع خداحافظی کرد و به محل حکومت خود برگشت. دستور داد که آن سه نفر نزد او بیاورند. حاکم به آن ها گفت یکی از ماموران من در کنار شما بوده و آرزو هایتان را شنیده من هم دوست دارم آن ها را برآورده کنم.
نفر اول را فرمانده لشگر کرد، نفر دوم را وزیر دارایی و به نفر سوم گفت زن داری، او تایید کرد سپس حاکم به او گفت فردا شب را می توانی در کنار همسر من باشی. آن شخص که ترسیده بود به حاکم گفت غلط کردم خودم همسر دارم اما حاکم گفت نه امروز استراحت کن تا فردا شب.