قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد…
یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: آقا ابراهیم قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله د
ارم…
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش…
همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: شما چی میخواین مادر جان؟
روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟
نزدیک شهر کرمان قلعهای است معروف به قلعه هفت دختران و میگویند در زمان اردشیر بابکان شخصی در آنجا بوده که هفت دختر داشته و کار آنان چرخریسی بوده.
روزی یکی از آن دختران به شهر میرود که پشم بخرد در بین راه درخت سیبی میبیند که باد سیبهای آنرا به زمین انداخته بود.
یکی از سیبها را بر میدارد و در جیبش میگذارد وقتیکه بر میگردد و مشغول دوک ریسی بوده آن سیب در ماسوره چرخش میافتد.
از آنروز به بعد حاصل کار او روز بروز بیشتر و بهتر میشود و از فروش آن در زندگی آنها گشایش بزرگی بهم میرسد.
پیرمرد و شیطان
پیرى در روستایى هر روز براى نماز صبح
از منزل خارج و به مسجد مى رفت.
در یک روز بارانى، پیر صبح براى نماز از خانه بیرون آمد، چند قدمى که رفت در چاله ای افتاد،
خیس و گلى شد.
به خانه بازگشت لباس را عوض کرد
و دوباره برگشت، پس از مسافتى براى بار دوم
خیس و گلى شد برگشت لباس را عوض کرد ازخانه براى نماز خارج شد.
جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.
بعد آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟ جواب داد: خودم را میبینم.
دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یک مادهی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایهی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن.